همیشه حسم این بوده که هر جا هستم موقت هست. قرار هست یک شاهد باشم. ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم.
قرار بود شاهد باشم و ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم. ولی یادم رفت و اونقدر موندم که حس مالکیت بهم دست داد. یادم رفته بود که مهمونم. الان یادم اومده. مهمونی بودم که یادش رفته بود و لنگر انداخته بود.
الان یادش اومده که قرار نبود موندگار بشه. قرار بود مثل یک شاهد ببینه و بشنوه و ضبط کنه و بره برای روزی که دوباره مهمون جایی باشه که وجودش برای اونجا لازمه نه تحمیلی.
یاد بگیریم پشت سر مهمون حرف بد نزنیم.
قرار بود شاهد باشم و ببینم و بشنوم و ضبط کنم و برم. ولی یادم رفت و اونقدر موندم که حس مالکیت بهم دست داد. یادم رفته بود که مهمونم. الان یادم اومده. مهمونی بودم که یادش رفته بود و لنگر انداخته بود.
الان یادش اومده که قرار نبود موندگار بشه. قرار بود مثل یک شاهد ببینه و بشنوه و ضبط کنه و بره برای روزی که دوباره مهمون جایی باشه که وجودش برای اونجا لازمه نه تحمیلی.
یاد بگیریم پشت سر مهمون حرف بد نزنیم.
برچسبها: پاتوق یاران
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب